پرهامپرهام، تا این لحظه: 11 سال و 19 روز سن داره

شاهزاده کوچولوی ما

شیرین کاری های پرهام

عزیز دلم این روزا اینقدر شیرین و با مزه شدی که قند تو دل مامانی آب میشه . تازگی ها یاد گرفتی از راه دور بوس میفرستی ، وقتی نای نای میگم شروع میکنی به رقصیدن با دستهات ، کلاغ پر میگی ، روی توپ بزرگت سوار میشی و می خوای باهاش قل بخوری ، میری از پنجره آشپزخونه با آدمای بیرون حرف میزنی ، قاشق میگیری دستت خودت غذا میخوری . این شیرین کاری هات کوجولوم هر روز بیشتر میشه . آرزویم این است:  نتراود اشك در چشم توهرگز ... مگر از شوق زیاد  نرود لبخند از عمق نگاهت هرگز  و به اندازه ی هرروز توعاشق باشی. عاشق آنكه تورا میخواهد . و به لبخند تو از خویش رها می گردد  و تو را دوست بدارد به همان اندازه كه دلت می خواهد ع...
29 ارديبهشت 1393

نوشته بابایی

سلام پرهام جون  الان خیلی کوچولو هستی نمیتونی این جملات رو بخونی ولی موقعی که خوندن و نوشتن یاد گرفتی امیدوارم قدر مامانی رو بدونی که برات خیلی زحمت میکشه و در واقع مامان فرزانه(مادر) یعنی:  مادر یعنی به تعداد همه روزهای گذشته تو ، صبوری  مادر یعنی به تعداد همه روزهای آینده تو ، دلواپسی  مادر یعنی به تعداد آرامش همه خوابهای کودکانه تو، بیداری !  مادر یعنی بهانه بوسیدن خستگی دستهایی که عمری به پای بالیدن تو چروک شد !  مادر یعنی بهانه در آغوش کشیدن زنی که نوازشگر همه سالهای دلتنگی تو بود !  مادر یعنی باز هم بهانه مادر گرفتن . . .  . ...
29 ارديبهشت 1393

نوشته بابایی از زبان پرهام جون

مادر اي يگانه ام   خوبي ومستانه ام دوريت باشد غمم  ميكند ديوانه ام  اي كه تو بعد از خدا عشق صادق در زمين  تا كه دلتنگ مي شوم  تو هستي وهمين  از شقايق گل تري  كعبه ي عشق مني  من طوافت ميكنم  تو ز هرحج بهتري  آن بهشت در پاي تو خود بگير زيرت مرا  تا كه مستانه روم  ماه در شبهاي تو ...
27 ارديبهشت 1393

سرماخوردگی پرهام

پسر گلم تو پست قبلی برات نوشته بودم کمی حال نداری اول من فکر میکردم از دندونات باشه ولی بعدا متوجه شدیم سرما خوردی و گلوت چرک کرده عزیزم . چند شب بود که تب میکردی و تبت بالا میرفت از اونجایی که اولین بار بود سرما خوردی و تب کرده بودی من کلی استرس داشتم  نمی دونم چی شد که سرما خوردی از مهد گرفتی یا نه . هنوز بعد از گذشت یک هفته سرفه میکنی و از شدت سرفه شب ها از خواب پا میشی . حالا امشب با بابایی قراره دوباره ببریمت دکتر که اینقدر اذیت نشی گل پسرم. پرهام جونم راستی امروز راحت رفتی بغل فائزه جون و گریه نکردی البته اول که وارد کوچه مهد شدیم زدی زیر گریه و دوباره منو با وجدانم درگیر کردی ولی بغلت کردمو کمی با هم تو کوچه راه رفتیم و گنجشک ها ...
24 ارديبهشت 1393

بابا جونی روزت مبارک

بابا جونی  پشتم به تو گرمه. نمی‏دونم اگه تو نبودی، زبونم چطور می‏چرخید، صدات نزنم! راستش رو بخوای، گاهی، حتی وقتی با تو کاری ندارم، برای دل خودم صدات می‏زنم؛ بابا! بابا! اون‏قدر با دست‏هایت انس گرفته‏ ام که گاهی دلم لک می‏زنه، دستام رو بگیری. هر بار دستام رو می‏گیری، خیالم راحت می‏شه؛ می‏دونم که هوام رو داری و من میان ازدحام غریبی، گم نمی‏شم و تو هیچ وقت دستم رو رها نمی‏کنی... . بابا جون عاشقتم ، خیلی دوست دارم اینم کارت تبریک من برا بابا جونم ...
24 ارديبهشت 1393

یکی دیگه از دندونای عشقم داره در می یاد

پسر گلم از دیروز دوباره اسهال شدی و کمی داغ میشی بازم داره یه مروارید دیگت جوونه میزنه این بار نمی دونم چقدر طول بکشه تا در بیاد تا الان 6 تا دندون داری چهار تا بالا و دو تا پایین . عزیز دور دونه ی مامان فکر کنم کمی هم درد داری آخه شب ها کمی بدخوابی داری میکنی . امروز به مهدت زنگ زدم و سفارش کردم که مواظبت باشن و بهت پودر ORS حتما بدن که زیاد تشنه میشی ، همکارم میگه زندگی تو همش شده پسرت اما من میگم مادر بودن همینه عزیزم ... مادر بودن یعنی بوسیدن سر انگشتای کوچولو ی پسرک مادر بودن یعنی بوییدن عطر خوش زیر گلوش وقتی مثل یه فرشته خوابیده مادر بودن یعنی زمان های شگفت انگیز شیر خوردنش مادر بودن یعنی خندیدن های بی دلیلش ...
13 ارديبهشت 1393

شیطنت پرهام در مهد

الان نزدیک 3 هفته هست که داری مهد میری کمی عادت کردی ولی کاملا نتونستی خودتو به مهد وفق بدی دیروز وسط روز اومدم با مربیت منیره جون صحبت کردم می گفت کمی بهتر شده ولی هنوز با بچه ها زیاد بازی نمی کنه و گاهی بهانه گیری میکنه می گفت اسباب بازی ها یکی مخصوص پرهام هست و یکی مال بقیه بچه ها و کلا می خواد من فقط مال اون باشم و از کنارش تکون نخورم آخه عزیزم چرا داری اینطوری میکنی تو که کلا بچه خوش اخلاق و خوبی هستی چرا نمی خوای مهد رو قبول کنی اگه اینطوری پیش بری شاید دیگه مهد قبولت نکنه اونوقت من چیکار کنم؟ دوباره دغدغه ذهنیم شروع میشه . خدا کنه هر چه زودتر به محیط عادت کنی و سازگار بشی.
7 ارديبهشت 1393

هدیه روز مادر پرهام جون

دیروز روز تولد حضرت فاطمه (س) و روز مادر بود . دیروز که از مهد برداشتمت رفتیم خونه خاله جون، سجاد که از مهد اومد دیدم با یه شاخه گل و یک کارت تبریک وارد خونه شد و به مامانش گفت مامانی روزت مبارک و بوسش کرد و گل و کارتش رو که تو مهد درست کرده بودن به مامانش داد با خودم گفتم کی بشه پرهام من از این کارتا بیاره ، وقتی که اومدم در کیف مهدت رو باز کردم دیدم یه کارت توش هست روش با گل های قشنگ تزیین شده بود داخلش هم نوشته بود " مامان جون خیلی دوست دارم روزت مبارک " نمی دونی چقدر خوشحال شدم و ذوق کردم انگاری این اولین و بهترین کادوی عمرم بود که از پسر کوچولوم گرفتم اون لحظه دوباره حس قشنگ مادر بودن رو چشیدم و به خودم بالیدم . ناز گلم با ارزش ترین کاد...
1 ارديبهشت 1393
1